مرگ معاویة بن ابوسفیان
پیش از این در مورد خلافت معاویه سخن گفتیم. معاویه در سن هشتادسالگی در رجب سال ۶۰ جان سپرد و پسرش که تلاش فراوانی برای ولایت عهدی وی کرده بود به خلافت رسید. معاویه فردی بسیار زیرک و سیاستمدار بود. برعکس یزید از سیاستمداری پدر بویی نبرده بود.
آغاز کار یزید
علیرغم وصیت معاویه، یزید تلاش کرد که به زور از حسین بن علی(ع) بیعت بگیرد و همین سیاست را در مورد عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر نیز پیش گرفت. این سه نفر همگی در مدینه بودند. حسین(ع) و فرزند زبیر از مدینه خارج شده به مکه و آمده، احرام بستند.بنا به دلایلی حسین(ع) حج را نیز نیمه کاره رها کرد به سوی کوفه حرکت نمود که در این مورد در بحث زندگانی ائمه بیشتر توضیح میدهیم. سپاه یزید در کربلا با حسین(ع) وهمراهانش روبرو شده با پافشاری بر شعار «یا بیعت یا جنگ» حسین(ع) را که حاضر به بیعت با یزید نبود، در دهم محرم سال ۶۱ به شهادت رساندند.
در این ماجرا سپاه شام و کوفه بسیاری از فرامین اسلام را زیر پا نهاد که تا آن زمان سابقه نداشت یا فقط توسط معاویه انجام شده بود. از آن جمله: اجبار در بیعت، شکستن حرمت اهل بیت نبوت و به اسیری بردن آنها، شکستن حرمت نماز آنهم پس از مجال دادن برای اقامۀ نماز، بستن آب، شکستن حرمت پناه دادن(در ماجرای مسلم بن عقیل)، بیحرمتی به اجساد و به نیزه کردن سرها، جنگ در ماه حرام و...
مسائل فوق چهرۀ ضداسلامی بنی امیه را آشکار نمودند و باعث آغاز تحرکاتی بر ضد بنی امیه شدند که تا انقراض حکومت بنی امیه ادامه داشت.
عکس العمل مردم حجاز
وقتی خبر قتل امام حسين، عليهالسّلام، به حجاز رسيد عبدالله بن زبير به استحضار صناديد قريش فرمان داد و رؤساي مكه را طلبيده بر منبر رفت و بعد از اداي حمد الهي و درود حضرت رسالتپناهي، گفت: «اي اهل حرم بدانيد كه ساكنان عراق و متوطّنان آن ديار همه كافر و فاجرند، مگر اندكي. مؤيّد اين مقال آنكه كوفيان به ارسال رسل و رسائل، حسين علي را كه بهتر و مهتر قبايل عرب بود طلب داشتند و چون آن جناب از حرم بيرون رفته روي به كوفه نهاد همان مردم كه در بيعت او درآمده انتظار قدوم شريفش داشتند شمشير در روي او كشيدند تا آن سرورِ دودمانِ رسالت به تيغ ستم آن جماعت با اهل بيت خود كشته شد.»
بعد از آن بر امام حسين، عليه السّلام، دعا كرد و به تعداد معايب يزيد زبان گشاد و او را به شرب خمر و ساير محرمات منسوب گردانيد و خلايق را علي سبيل الشهرة والاعلان به متابعت و مبايعت خود دعوت نمود.
و در كامل التواريخ آورده كه چون يزيد بن معاويه به يقين دانست كه ابن زبير اطاعت و انقياد او نمينمايد و داعيۀ خلافت دارد، ابن عضاة اشعري و مسعده را با جمعي به مكه فرستاد و غلي نقره به ايشان داده گفت: اگر عبدالله زبير را در مقام ملايمت يابيد بيعت من بر وي عرض كنيد، والا اين غل بر گردن او نهاده متوجه دارالخلافه شويد. و گويند با آن غل، برنس خز نيز فرستاده بود كه بر بالاي آن پوشند تا مردم نبينند، و والي مكه در آن حين عمرو بن سعيد بود.
چون آن جماعت به مكه رسيدند ديدند كه اكثر اهل حجاز و تهامه مايل به بيعت عبداللّه زبيرند، بلكه با او بيعت كردهاند. با وجود اين حال بيعت يزيد بن معاويه بر عبداللّه عرض كردند و او را تكليف اين معني نمودند. عبداللّه در جواب ايشان گفت: صلاح در آن است كه شما به جانب دمشق مراجعت كنيد كه من نه با يزيد بيعت ميكنم و نه مذلت غل بر گردن ميگيرم. ايشان گفتند: مگر داعيۀ خلافت داري؟ ابن زبير گفت: من مطيع و منقادم، اما نفس من به اين راضي نميشود كه به بيعت يزيد درآيم و به خواري غل همداستان شوم.
پس ايشان بازگشته به دمشق آمدند و آنچه ديده بودند به يزيد معلوم كردند. يزيد، نعمان بنبشير انصاري و عبدالله بن زيدالاشعري و مسلم بن عتبةالمزني را با هفت نفر از اشراف و اكابر شام به مكه پيش ابن زبير فرستاد تا او را به بيعت او دعوت نمايند. چون اين جماعت به مكه رسيدند ابن زبير را در مسجدالحرام يافتند. پس او را به اطاعت و انقياد يزيد دعوت نموده در آن باب مبالغۀ بسيار نمودند. ابن زبير آن مجلس را به تواضع و تكلف گذرانيده از مجلس بيرون رفت. بعد از آن روز ديگر خلوت نموده از نعمان بن بشير پرسيد: اي نعمان به حقّ اين بيتالحرام كه تكلّف نكني و راست گويي كه من بهترم يا يزيد؟ پدر و مادر من بهترند يا پدر و مادر يزيد؟ عمّه و خالۀ من بهترند يا از آن يزيد؟ نعمان گفت: اي عبداللّه چون سوگند دادي من راست ميگويم كه تو را و دودمان تو را هيچ نسبت بر يزيد و خاندان او نيست؛ چه پدر تو زبير، مادر تو اسماء، و عمۀتو خديجه و خالۀتو عايشۀ صديقه است. عبدالله گفت: پس در بيعت من با يزيد چه ميگويي؟ نعمان گفت: من راضي نيستم كه تو با او بيعت كني. بعد از آن ابن زبير اظهار مخالفت نمود و اهل شام مأيوس شده مراجعت كرده يزيد را از كماهي حالات خبر دادند.
اما عبدالله بن زبير بعد از رفتن ايشان تمام مردم حجاز و تهامه را دعوت نمود و جميع ايشان در مقام بيعت درآمدند مگر عبداللّه عباس و محمّد حنفيه. پس ابنزبير گماشتگان يزيد را از مكه بيرون كرد. و به قولي مروان بن حكم و اولاد و اهل بيت او به شام رفتند.
سال ۶۲ هجری و افزایش مشکلات بنی امیه
در این سال یزید عمرو را از حکومت مکه و مدینه عزل کرد و ولید بن عتبه را به جای او گماشت. در كامل التواريخ مسطور است كه چون يزيدبن معاويه توليت مدينه و حجاز را به وليدبن عتبة بن ابيسفيان مفوض داشت، به او نوشت كه: سبب عزل عمرو بن سعيد از ايالت آن ديار آن بود كه به من رسانيدند كه او در باطن با ابنزبير است و اگرنه ابنزبير را به اَسْهَل وجوه ميتواند گرفت. پس بايد كه تو در باب گرفتن عبداللّه زبير به هر وجه كه باشد تغافل ننمايي و در آن باب سعي و اهتمام به جاي آري. و اگر به هيچ وجه از روي ظاهر بر او قادر نتواني شد بايد كه از راه مكر وحيله درآمده او را دستگير نموده به دارالخلافه فرستي
وليد بنعتبه در مقام آن شد كه ابن زبير را غافل ساخته به هر نحوي كه باشد دستگير نمايد، كه ناگاه خبر رسيد كه نجدة بن عامر حنفي در يمامه به واسطۀ قتل امام حسين بيرون آمده طلب خون او مينمايد، و ابن زبير در حجاز اظهار مخالفت كرد. امّا ابن زبير از وليدبن عتبه بسيار ملاحظه داشت؛ چرا كه او مردي كارديده بود و ابن زبير از او بترسيد كه مبادا به يك حيلهاي او را به دست آورد، بنابراين از روي مكر و حيله مكتوبي به يزيد نوشت كه:
«تو به سوي ما مردي فرستادي بيحيا كه به هيچ وجه رشد خود نميداند و گوش به پند عقلا نميكند و مردم را به واسطۀ درشتي و سوء خُلق از تو متنفّر ميسازد. اگر تو به جاي او كسي كه به حسن خلق موصوف باشد و با مردم مدارا كند به سوي ما فرستي هر آينه اميدوارم كه به واسطهٴ او بسي امور مشكله آسان شود و تفرقۀ مسلمانان بدل به جمعيت شود و تنفّر خاطر خلايق زايل گردد.»
آغاز نهضت مردم مدینه
وقتی نامه به يزيد رسيد خيال كرد كه ابا و امتناع عبدالله بن زبير از اطاعت و انقياد او بنابر درشتي و ناهمواري وليدبن عتبه است. پس او را از ايالت آن ديار عزل نموده حكومت آن ديار را به عثمان بن محمدبن ابيسفيان ــ كه جواني بود تجربهٴ امور ناكرده ــ ارزاني داشت. چون عثمان به مدينه آمد جمعي از اكابر اهل مدينه را تكليف كرد كه به دمشق رفته ملازمت يزيد كنند. از جملهٴ آن جماعت عبدالله بن حنظلۀ غسيل الملائكه، عبدالله بن ابي عمرو بن حفصبن مغيرهٴ مخزومي، منذربن زبير و جمعي ديگر از اشراف مدينه متوجه دمشق شدند.
چون به دمشق رسيدند يزيد ايشان را تعظيم و تكريم زياد كرد و هر يكي را صلهاي لايق داد؛ چنانچه در كاملالتواريخ مسطور است كه عبداللّهبن حنظله را صدهزار درم داد و با او هشت پسر بودند هر يكي را ده هزار درم داد. و بعد از چند روز ايشان را رخصت مراجعه داد. همه باز به مدينه آمدند مگر منذربن زبير كه او به عراق نزد ابنزياد رفت. و يزيد منذربن زبير را نيز صدهزار درم داده بود.
چون اين جماعت به مدينه آمدند شروع در معايب يزيد كرده در مجالس و محافل ميگفتند كه ما از پيش مردي ميآييم كه او را دين نيست و مدام به شرب خمر و استماع لهو و لغو مشغول است و جمعي بيدينان نزد او به اقسام فسوق اقدام مينمايند. پس عبدالله بنحنظله برخاست و گفت: «اي اهل مدينه من از پيش مردي آمدهام كه اگر غير از فرزندان هيچ كس ديگر نيابم هر آينه با او در راه خدا جهاد ميكنم، و حال آنكه او به من عطا كرده و اكرام نموده و من عطاي او قبول نكردم الاّ از براي آنكه به آن مال قوّت گيرم بر جنگ او.» پس اهل مدينه اتفاق كردند و يزيد را خلع نمودند و با عبدالله بن حنظله بيعت كردند.
يزيد، نعمان بن بشير انصاري را به مدينه فرستاد و به او گفت: «اي نعمان، اكثر اهل مدينه قوم تو هستند. بايد كه ايشان را منع كني كه اگر ايشان به من مخالفت نكنند هيچ كس جرأت بر مخالفت من نخواهد كرد.» پس نعمانبن بشير به مدينه آمد و هر چند مردم مدينه را از مخالفت يزيد منع نمود قبول نكردند.
سال ۶۳ هجری و قیام مردم مدینه
مردم مدينه بعد از مراجعت نعمانبن بشير، عثمانبنابيسفيان را كه والي مدينه بود از شهر اخراج كردند و جمعي كثير از بنواميه كه در مدينه بودند در سراي مروان حكم جمع شدند. اهل مدينه ايشان را محاصره نموده از ترددّ مانع شدند. طبری گوید: امام سجاد(ع) در این زمان به مروان و خاندانش پناه داده بود.
ايشان پنهاني كسي را پيش يزيد فرستادند و استغاثه نمودند. يزيد، عمرو بن سعيد(حاکم پیشین مدینه و مکه) را حكم كرد تا با لشكري عظيم از شام متوجه مدينه شده متمردين را به قتل رساند.عمرو بن سعيد قبول نكرده به تمهيد مقدمات معذرت اشتغال نمود.
پس يزيد رسولي نزد ابنزياد فرستاده پيغام داد كه متوجه يثرب گردد و بعد از فتح مدينه به محاربۀ ابن زبير شتابد. ابنزياد گفت:«به خدا سوگند كه من از براي اين فاسق غزو مكّه و مدينه با قتل فرزند رسول خدا جمع نميكنم.» پس خود را به بيماري انداخته عذر خواست. طبری گوید که مادر ابن زیاد او را بخاطر قتل حسین(ع) سرزنش نموده بود و این امر دلیل گفتن حرفیست که در بالا از ابن زیاد نقل شده است.
چون يزيد از رفتن ابنزياد مأيوس شد. مسلمبن عقبه را كه به مراتب از ابنزياد بدبختتر بود(عین عبارت از تاریخ الفی) به اين مهم تعيين نمود و در حين وداع به مسلم گفت: اي مسلم سه نوبت مردم مدينه را به اطاعت من دعوت كن. اگر قبول نمودند فهوالمراد، والا در قتل و غارت آن بلده تقصير منمایي. و چون در آن وقت مسلم بن عقبه مرضي داشت، يزيد گفت: اگر تو به واسطۀ ضعفي كه داري به حرب قيام نتواني نمود حصين بن نمير را به نيابت خود تعيين نماي. و وصيت ديگر آنكه از بنيهاشم در تعظيم و تكريم عليبنالحسين ،زينالعابدين، دقيقهاي نامرعي نگذار كه به من يقين شده كه در اوايل اختلاف اهل مدينه پيش او رفته عرض خلافت كردند او ابا نموده از مدينه بيرون رفته در ضيعتي از ضياع خود ساكن گشته كنج عافيت و سلامت بر مسند حكومت گزيده است. طبری گوید که یزید به پناه دادن امام(ع) به مروان نیز اشاره نمودند.(در این مورد که چرا امام سجاد(ع) با مردم مدینه در این قیام همراه نشد در بحث زندگانی ائمه بحث میکنیم.) به نظر میرسد یزید از ماجرای کربلا، به صحت نظر پدرش مبنی برای به حال خود رها کردن اهل بیت پی برده بود.
چون آواز لشكر شام به اهل مدينه رسيد معارف آن شهر جمع شده با عبداللهبن حنظله گفتند: بنواميه را كه در سراي مروان حكم مضبوط ساختهايم بايد كشت؛ چرا كه ما از ايشان ايمن نيستيم، چه احتمال دارد كه چون سپاه مخالف نزديك شوند اين گروه به آن جماعت پيوندند و در روي ما شمشير كشند و ايشان را تعليم كنند كه از كدام ممر به شهر در ميبايد آمد و چه كيفيت با ما حرب تواند كرد ولی ابن حنظله قبول نکرد و گفت از ایشان قول بگیریم که با ما نجنگند و از شهر بیرونشان کنیم. در بعضي تواريخ چنين به نظر آمده كه مروان پيش از اين واقعه به شام رفته بود .
جنگ حرّه و ادامۀ جنایات
به هر حال، چون بنياميه از مدينه بيرون آمده متوجه شام شدند چند مرحله قطع نمودند كه در اثناء راه در واديالقري به مسلم بن عقبه رسيدند. مسلم كس فرستاد و عمرو بنعثمان بنعفّان را طلبيد. چون عمرو حاضر شد از وي پرسيد: چه خبر داري از مدينه؟ ما را مشورت بنماي كه به چه وجه با ايشان جنگ كنيم؟ عمرو گفت: من در باب اهل مدينه چيزي نميتوانم گفت؛ چرا كه مرا سوگند دادند و عهود و مواثيق گرفتند كه خلاف آن نمودن شرط مروّت و اسلام نيست. مسلم از اين سخن خشمگین شده گفت: واللّه اگر پسر عثمان بن عفّان نميبودي همين لحظه تو را گردن ميزدم. و درشتي بسيار كرد. سپس مروان حکم، پسرش عبدالملک را نزد مسلم فرستاد و او مسلم را راهنمایی کرد و گفت: «مصلحت آن است كه چون به نزديك مدينه رسي در ميان خرماستان فرود آيي و فرمان دهي تا از فلان موضع علف جهت چهارپايان تو بيارند. و چون سپاه آسوده گرديد از جانب مشرق روي به قتال آري و بايد كه تلاقي فريقين در صبح واقع شود، چنانكه از مبداء طلوع آفتاب تا وقت زوال، آفتاب از پس پشت شما به رويهاي ايشان تابد تا چشمهاي ايشان به شعاع آفتاب خيره شود و معهذا برق تيغها و نيزههاي شما ايشان را در هيبت اندازد.» و اين جانب مدينه را حرّه گويند، از اين جهت اين واقعه به واقعۀ حره مشهور است.
عبدالملك در باب محاربهٴ اهل مدينه مسلمبن عقبه را چندان تعليم داد كه او تعجّب نموده وبه قول او عمل نموده از طرف شرقي مدينه متوجه محاصرۀ مدينه گشت. ارباب آن بلدۀ طيّبه در پيش دروازهٴ غربي، كه آمد و شد شاميان از آن ممّر بود، خندقي كنده و درها بسته بودند و آماده قتال و جدال گشته و با وجود آنكه، بنابر تعليم عبدالملك، مسلم بنعقبه از جانبي درآمد كه اهل مدينه در آن جانب هيچ تهيّهٴ جنگ نكرده بودند. هر چند مسلم از ايشان بيعت يزيد طلب نمود مقبول نيفتاد. بنابراين ناچار مسلمبن عقبه به تعبيهٴ سپاه و تسويهٴ صفوف پرداخته خود بنابر ضعفي كه داشت در خيمه بر روي تخت قرار گرفت و يكي از غلامان خود را گفته تا علم او را گرفته بر پيش خيمه نگاه داشت.
عبدالله بن حنظله، فضلبن عباس بن ربيعةبن الحارث بن عبدالمطّلب را كه در جرأت و جلادت عديل و نظير نداشت مقدمۀ لشكر ساخته سواران را ملازم او گردانيده و ايشان خود را بر سپاه شام زده و جمعي انبوه را از ايشان به قتل رسانيدند(آغاز واقعۀ حَرّه روز چهارشنبه بيستوهشتم ذيحجّةالحرام سال شصت و سه هجري بود.) ولی مسلم با تحریک سپاه شام و ترساندنشان از مجازات یزید آنها را به جوش آورد و فضل و پسرش عبدالرحمن را کشت. از اين جهت اهل مدينه دلشكسته شدند و سپاه شام دلير گشتند و آتش جنگ اشتعال يافته جنگ عظيم دست داد. بسياري از مسلمانان به قتل رسيدند و بقيةالسيف را شاميان تا دروازهٴ مدينه راندند. عبداللهبن حنظله چون اين حالت مشاهده كرد با متابعانش پياده شده از دروازه بيرون آمدند. مسلمامر كرد تا لشكر او نيز پياده شوند.
شاميان اهل مدينه را تيرباران كردند و سه پسر عبداللهبن حنظله به زخم تير پيش او كشته شدند. عبدالله گفت مرا بعد از فرزندان زندگاني به چه كار آيد؟ آنگاه او و برادر مادري او محمدبن ثابت بن قيس الانصاري روي به اعدا آورده چندان جنگ نمودند كه به کشته شدند. لشكر شام به شهر درآمد. مسلمبن عقبه منادي كرد كه خون و مال اهل مدينه بر شاميان حلال است. پس سه شبانه روز اهل شام مدينۀ طيبه را غارت كردند و اصحاب رسول، صلياللهعليه وآله، در كوهها و غارها مختفي شدند.
مسلم پس از سه روز در مدینه بر منبر رفت و فرمان به بیعت داد و و هرکس بیعت نکرد را کشت و در این راه به عبداللّهبن ربيعه، نبيرۀ ام سلمه، رضيالله عنها، را هم گردن زد آنهم به جرم اینکه او گفته بود به قرآن و سنت رسول خدا بیعت میکنم ولی مسلم میگفت باید چنان بیعت کنی که هر چه گفت قبول کنی. وی قبول نکرد و سرش قطع شد. مسلم هر کس که راضی به بیعت به کتاب خدا و سنت پیامبر بود را نیز کشت.
در روضةالصفا آورده كه بعد از قتل مغفل بن سنان، عمرو بن عثمان بن عفّان را به نزد او آوردند. گفت: تو خبيث بن طيبي. آن كسي كه چون با اهل شام ملاقات كني ميگويي من عمروبن عثمانام، خون پدر من از اهل مدينه طلب كنيد. و چون اهل يثرب و حجاز را بيني ميگويي كه من يكي از شمايم. بعد از آن فرمود تا محاسن او كه بسيار طويل و عريض بود تمامي بكندند و سرمويي از وقاحت در حقّ او فرو نگذاشتند. آخر عبدالملكبنمروان شفاعت نموده او را خلاص كرد.اما این روایت با ادعای نویسنده مبنی بر خروج کل بنوامیه از شهر به جز مروان و پسرش در تضاد است.
مسلم همچنین بنا به درخواست یزید،از امام زین العابدین(ع) بواسطۀ عدم همکاری با اهل مدینه تشکر کرد و از وی درخواستی مبنی بر بیعت با یزید ننمود.
سخنان یزید پیرامون حره:
چون خبر واقعهٴ حَرّه به يزيد رسيد كينههاي دوران جاهليت را در شعري اين چنين بيان كرد: ((اي كاش پيرمردان قوم من كه در بدر بودند حضور ميداشتند و بيتابي قبيلهٴ خزرج را از برخورد شمشير ميديدند، سخت شاد ميشدند و خشنودي ميكردند و ميگفتند اي يزيد دست تو شل مباد. آري اگر من از فرزندان احمد انتقام نكشم و خونخواهي نكنم از فرزندان عتبه نيستم))؛ نهايةالاٴرب ج 7، ص 223. گويا بيت اوّل اين شعر سرودهٴ عبداللّهبن زبعري است كه در جنگ اُحد سرود. او بعدها مسلمان شد و از سرودن اين بيت و قصيده پوزش خواست؛ توضيح استاد دامغاني بر منبع ياد شده.
سال ۶۴ هجری و فرمان حمله به مکه
در نامه ای که از یزید به مسلم رسید و مسلم مأمور به حمله به مکه و مقابله با عبدالله بن زبیر شد. مسلم پیش از رسیدن به مکه به حال مرگ افتاد و پیش از مردن سپاه را به حصین بن نمیر سپرد و بدو گفت: اگر اشارت يزيد نبودي من امارت لشكر به تو تفويض نميكردم، زيرا كه تو از يمانيهاي و مهرباني و رقّتي داري كه ديگران ندارند. پس حصين را وصيّت كردكه: چون به مكه رسيدي بايد از سر جد و اجتهاد به حرب عبدالله بن زبير قيام نمايي و بايد كه بر خاطر تو خطور نكند كه اين خانۀ خداست و من چگونه با اهل آن محاربه كنم؟ وظيفۀ تو آن كه مجانيق نصب كني و از ويران شدن كعبه باك نداري، كه سخن امام(یزید) زياده از كعبه است و هر چه در اوست، به تخصيص امامي چون يزيد(!!!). و بايد كه كلمات قريش را به گوش خود راه ندهي تا فريفته نگردي و نیز گفت در قیامت به هیچ عملی جز قتل اهل مدینه امید ندارد! و با گفتن چنین اراجیفی جان داد.
حصین در بیست و هشتم محرم سال ۶۴ هجری به مکه رسید و اهل شام مکه را مركزوار در ميان گرفته بر كوه ابوقبيس منجنيقها تعبيه كرده به جانب كعبه و مسجدالحرام ــ كه عبدالله بن زبير آنجا پناه برده بود سنگ انداختن آغاز نهادند، تا آنكه بسيار كس به زخم سنگ منجنيق هلاك شد و تردد مردم در مكه دشوار شد و کعبه در این ماجرا آسیب دید و طبری گوید در این اثنا خانۀ کعبه آتش گرفت. بدین ترتیب ننگ اهانت به کعبه نیز به کارنامۀ سیاه بنی امیه اضافه شد. زمان محاصرهٴ مكّه از ابتداي شهر صفر تا آخر ربيعالاوّل امتداد يافت و در آخر ربيعالاوّل خبر فوت يزيد بن معاويه به مكّه رسيد. پس مکیان تقویت شدند و اهل مدینه گماشتۀ مسلم در مدینه را اخراج کردند و امویان را کشتند.
حصین کسی را نزد ابن زبیر فرستاد و خواست او را جانشین یزید قرار دهد ولی عبدالله بن زبیر فریاد زد: تا در عوض هر یک از اهل مدینه که کشته شدند ده کس از اهل شام را نکشم دست بر نمیدارم. پس حصین از وی ناامید شد و رهایش کرد.
سبب موت يزيد را چنين آوردهاند كه روزي به شرب شراب اقدام نموده و در وقتي كه مست و بيشعور شد برخاست و آغاز رقص كرد و در اثناء رقص بيفتاد و فرق سرش چنان بر زمين خورد كه تا درك اسفل به هيچ محل قرار نگرفت.
جمع بندی:
۱. دوران سیاه حکومت یزید بن معاویه، چهرۀ کریه و ضداسلامی بنی امیه را نشان داد. متأسفانه اسلام ستیزان بسیاری از تبلیغات ضداسلام خود را بر اساس عملکرد امویان انجام میدهند و از آنجمله تحقیر ایرانیان در برابر اعراب است که در زمان حکومت امویان صورت گرفته است.حال آنکه با همین مقاله میتوانید اوج اسلامستیزی بنی امیه را ببینید.
۲. نشانۀ پیروزی خون بر شمشیر اینستکه امام حسین(ع) با خون خود توانست مسلمین را از خواب بیدار کند. هدف امام حسین(ع) هم از قیامش «امر به معروف و نهی از منکر» بوده است.
۳.هدف دیگر امام حسین(ع)، از قیامش اصلاح امت جدش،پیامبر اعظم(ص)، بود. در پی قیام عاشورا و خونخواهیها که با کمال وحشیگری از سوی امویان پاسخ داده شد؛ مسلمین فهمیدند که حکومتی که بر آنها حاکم است هیچ بویی از اخلاق اسلامی نبرده است و این خود باعث ادامۀ شورشها تا انهدام کامل امویان شد.
۴. در پی ماجرای کربلا، تمام رشته های معاویه نیز پنبه شد و تمام تلاشهای وی برای اسلامی جلوه دادن حکومت امویان بر باد رفت.
۵. جالب است که یزید برای حکومتی که فقط چهار سال دوام آورده بود دست به این همه جنایت زد و این خود از عبرتهای تاریخ است.
منابع:
۱.تاریخ طبری جلد ۷
۲.تاریخ الفی جلد اول
۳.تاریخ اسلام کمبریچ
اگر منوی نظرات باز نشد اینجا کلیک کنید